Thursday 17 May 2012

پارسِ سگ شد دُم تکون دادن

into the wild آخرش زدم وسط کوهای اونجا , تنهایی , تنهای تنها . خودِ
مغزم سفیدِ سفید شده بود خالی از هر احدی جز خودم , تازه حال خوب مفهوم شد واسم
یه جا از شانس جالبم آنتن داشتم که یکی زنگ زد , من داشتم بر می گشتم امّا وقتی ابراز نگرانیشو شنیدم , رو به بالاترها برگشتم , خــــــــیلی ناخودآگاه
حالم چنروز او کِی بود ولی الان پشت کامپیترم میوه می خورم , چرخ می خورم و به همه ی احد ها فکر می کنم

حال کردین اینم بتپونین تنگ خوندنتون
 pillow of winds

No comments:

Post a Comment