مغزم سفیدِ سفید شده بود خالی از هر احدی جز خودم , تازه حال خوب مفهوم شد واسم
یه جا از شانس جالبم آنتن داشتم که یکی زنگ زد , من داشتم بر می گشتم امّا وقتی ابراز نگرانیشو شنیدم , رو به بالاترها برگشتم , خــــــــیلی ناخودآگاه
حالم چنروز او کِی بود ولی الان پشت کامپیترم میوه می خورم , چرخ می خورم و به همه ی احد ها فکر می کنم
حال کردین اینم بتپونین تنگ خوندنتون
pillow of winds
حال کردین اینم بتپونین تنگ خوندنتون
pillow of winds
No comments:
Post a Comment