Thursday 3 May 2012

یه رویای مخصوص , یه رویای مخلوط

کلّن کلمه ی "رشد" حال منو بهم میزنه , چندشم می شه و به قاه قاهم میندازه .یه جورِ بدی
از هر نوع آدمی شنیدم که "خب باید رشد کنی دیگه اصن اینه رَوَندش" یا چیزایی با همین مضمون
.می خوام بگم رفیق من , بیا بریم از نخاع تخلیت کنم شاید "رشد کردن" از ذهنت بره بیرون
من خودسوزیمو می کنم و از کار راضی کننده ام ناراضی ام , ولی تو بشینو ببین که یه ققنوس وقتی که آتیش می گیره چه جوری جون می گیره


پ.ن : اونروز توی یه شهر غریب بودم که سرم پایین بود و نگاهم به سنگفرشِ خیابونه , داشتم حرصِ خودمو می خوردم با آهنگی که تو گوشم بود و با موبایلم گوش می دادمش , اما یهو زنگ زدی و نذاشتی که از حرصم لذت ببرم , شد یه حرصِ مطلق , ازین مطلقیا انقد مونده توم که سنگفرش بودنو ترجیح می دم . لا اقل یه نفر اونجوری می بینتم و ازم رد می شه و از حرص خودش لذت می بره

No comments:

Post a Comment